خشم شب آسایشگاه را به لرزه در آورد

خاطره ای از حبیب الله اسدی فرزند محمد متولد 1350

در مهر ماه سال 1370 به پادگان آموزشی امام سجاد (ع) اقلید اعزام شدیم ، یک ماه آموزشی را سپری کردیم و برای شام چلو مرغ به ما دادند . خیل جالب و عجیب بود چون در مدت یک ماه  گذشته همیشه غذایی کم وساده به ما میدادند بالاخره ساعت 9 شب خاموشی زدند و همه خوابیدند .

اما خشم شب.

بله خشم شب ، ساعت 12:45 شب ناگهان آسایشگاه که سوله ای بسیار بزرگ بود از ضلع شرقی با تیر بار وضلع جنوبی با کلاشینکف تیر مشقی می زدند .

همه به وحشت افتادند و با گفتن بشمار 3 بدو به خط شو دور تمام سربازها را گرفتند که حدود 300سرباز را در دایره هایی به شعاع 10 متر جمع کردند و مدام تیربارها شلیک می کردند.

چند تایی از سربازها از طبقه ی سوم تخت افتادند پایین و زخمی شدند.

آن شب سربازان به مدت دو ساعت در بیابان لابلای تیر و خاشاک و پستی وبلندی بیابان سینه خیز می رفتند .

 انفجارات متعدد با صدای مهیب در تاریکی منطقه انجام می شد، در گوشه هایی از بیابان لاستیک ماشین روشن کرده بودند، و بالاخره شام مرغ و این رزمابش شبانه یا خشم شب با هم ارتباط پیدا کرد.که هردو خاطره خوب وشنیدنی بودند.