آبگوشت راگو،خاطره ای از بازنشسته نیروی انتظامی محمد رسایی

با عرض سلام و خسته نباشید داشتم « فرمان رژه » را سرچ می کردم که با وبلاگ های خوب و خواندنی شما بزرگوار رسیدم

هرچند اسم وبلاگ تون ایستگاه سربازی است ولی درجریان هستید که با توجه به آیین نامه انظباطی تمام افراد نظامی در هردرجه و مقامی باشند سرباز محسوب می شوند ( اینم تذکر در دستور خخخ ) منم بازنشسته هستم و 30 سال سرباز بودم اگه مصلحت می دونید منتشر کنید .

دانش آموز آموزشگاه گروهبانی درجه داری درزمان ژاندارمری بودم و مرزن آباد دوره می دیدم ، جزوه های آموزشی ما که اغلب با ماشین تحریر ماشین نویسی می شد و سپس تکثیر می شد ( اِستَنسیل ) حدود 125 رشته تخصصی اداری و رزمی و حقوقی ... و حدود 30 نوع اسلحه شناسی بود .

یکی از دروس ما درس پزشکی قانونی بود که پس از تدریس توسط استاد پزشکی قانونی و اتمام کلاس ها با قوه قضاییه و پزشکی قانونی هماهنگی می شد تا دانش آموزان عملاً با پزشکی قانونی و کالبد شکافی آشنا شوند و بعد ازآن نیز امتحان گرفته می شد .

این هماهنگی بعمل آمد ، تا این که یک روز صبح گفتند جسد یک زن آفریقایی که براثر تصادف و ایجاد ضربه مغزی فوت شده خریداری و درمرکز پزشکی قانونی کالبد شکافی می شود تا دانش آموزان آموزشگاه گروهبانی و دانشجویان دوره پزشکی بیان از نزدیک استفاده ببرند .

ما نیز حرکت کردیم و حدود نیم ساعت بالای سر جسد ایستادیم تا افراد متخصص همه چیز را توضیح دادندو کالبد شکافی مغز صورت گرفت .

ناگفته نماند بوی مواد شیمیایی و ضد عفونی کننده و ... آنقد رزیاد بود که هنوز به مشمامم می رسد ومی توانم حس کنم .

از طرفی مغز را سالم از سر بیرون آوردند که آثار خونریزی و ضربه مغزی را ببینیم و آن هم فراموش شدنی نیست ، و همیشه قابل تصور .

بعد از اتمام دوره عملی وارد آموزشگاه شدیم و برای صرف ناهار با یَغلَوی ( یَغلَبی ) به آشپزخانه مراجعه کردیم و پس از اخذ غذا به سالن غذا خوری رفتیم .

نمی دونم بگم جاتون خالی یا نه ؟

ناهار آبگوشت راگو بود ، که چربی و دُنبه آن بیش از حد بود اصلاً خوب درست نمی کردند از بس چرب بود و هویج زیاد داشت ،

داخل هر یَغلَوی (یَغلَبی ) که نگاه می کردی خدا شاهده اندازه نصف مشت یک دست دنبه بود یک سانت هم چربی داشت و بقیه ش آب و هویج ،، اندازه دوتا بادام هم سیب زمینی و 5 یا6 تا لوبیا داشت

راگو بوی عجیبی داشت چون با گوشت منجمد خارجی درست می کردند ، در همین حین یکی از دانش آموزان گفت : بچه ها تو ظرف من مغزه

همه دانش آموزان یادشون به مغز آن جسد افتاد .

و هرکسی یک متلک انداخت .

تا اینکه سطل های آشغال سالن پر از آبگوشت راگو شد و حتی دانش آموزان نان خالی هم نتونستن بخورن . همه و همه غذا را ریختیم